آفتاب می شود...

نگاه کن که غم درون دیده ام 
چگونه قطره قطره آب می شود 
چگونه سایه سیاه سركشم 
اسیر دست آفتاب می شود 
نگاه كن 
تمام هستیم خراب می شود 
شراره ای مرا به كام می كشد 
مرا به اوج می برد 
مرا به دام میكشد 
نگاه كن 
تمام آسمان من 
پر از شهاب می شود 
تو آمدی ز دورها و دورها 
ز سرزمین عطر ها و نورها 
نشانده ای مرا كنون به زورقی 
ز عاجها ز ابرها بلورها 
مرا ببر امید دلنواز من
ببر شهر شعر ها و شورها 
به راه پر ستاره ه می كشانی ام 
فراتر از ستاره می نشانی ام 
نگاه كن 
من از ستاره سوختم 
لبالب از ستارگان تب شدم 
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل 
ستاره چین بركه های شب شدم 
چه دور بود پیش از این زمین ما 
به این كبود غرفه های آسمان 
كنون به گوش من دوباره می رسد 
صدای تو 
صدای بال برفی فرشتگان 
نگاه كن كه من كجا رسیده ام 
به كهكشان به بیكران به جاودان 
كنون كه آمدیم تا به اوجها 
مرا بشوی با شراب موجها 
مرا بپیچ در حریر بوسه ات 
مرا بخواه در شبان دیر پا 
مرا دگر رها مكن
مرا از این ستاره ها جدا مكن 
نگاه كن كه موم شب براه ما 
چگونه قطره قطره آب میشود 
صراحی سیاه دیدگان من 
به لالای گرم تو 
لبالب از شراب خواب می شود 
به روی گاهواره های شعر من 
نگاه كن 
تو میدمی و آفتاب می شود

 

 
نوشته شده در یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت 6:46 بعد از ظهر توسط بانو |

چرا این همه دلها تنهاست؟!

من به آمار زمین مشکوکم  اگر این سطح پر از آدم هاست ، پس چرا این همه دلها تنهاست؟!

بی خودی میگویند هیچ کس تنها نیست . چه کسی تنها نیست ؟! همه از هم دورند... 

همه درجمع ولی تنهایند ... من که در تردیم ... تو چطور؟!

من که میگویم  نیست ... گر که هست دلش از کثرت غم فرسوده ست ...

چه عجب چیزی گفت ، چه شکر حرفی زد ... 

گفت : من تنهایم ... هیچکس اینجا نیست ...

گفت اگر اشک به دادم نرسد می شکنم ... اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم ...

بر لب کلبه ی محصور وجود ، من در این خلوت خاموش سکوت ... 

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم ...

اگر از هجر تو آهی نکشم ... اندر این تنهایی ... به خدا میشکنم ...

من به آمار زمین شک دارم ... چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست ؟!! 

نوشته شده در جمعه 5 شهريور 1395 ساعت 3:53 بعد از ظهر توسط بانو |